در جواب خودم و پست اول ، بازم حرف دارم!
با توجه به شناختی که از بنده پیدا کردین حتما میدونین که آدم پر حرفیم :)
اینبار موضوع فقط تخیل من نیست ، کمی زندگی واقعی رو باید کنکاش کنیم.
از شروع یه قلب ترک خورده ، تا پایانِ یه آغاز از جنس رابطه!
ترکیبی از طعم تلخ جدایی و ترشیِ تندی که چهرهی بعضیامون رو در هم میکنه
عامل آخرین حرکت از مبداء دل ، تا به مقصد رسیدن به دادگاه عقل و خوندن شعر "رسیدیم و رسیدیم ، کاشکی نمیرسیدیم".
مدتی بود که خوشحال بودم از دوستانی که بتازگی پیدا کردم و متوجه شدم که چقدر وابستگی قلبیم بهشون زیاده ، از خندههاشون در کمال تعجب میخندیدم و از گریههاشونم .
- هیچکس : دغدغهش دغدغهم بود ، خندهش قهقههم بود ( ببخشید اگه اشتباه نوشتم )
خاطرات بد فراموش میشن ، قطعا فراموش میشن اما جای زخمشون مثل ردی از تجربه روی تنهی این نهالِ پیر میمونه و هرروز از زندگیِ سگیمون ( بلانسبت شما) رو به گندآبی از تنهایی بدل میکنه!
- آتنا : هرکی اومد یه خط انداخت رو این قلب فرسوده که خستهم ازش .
دلم لک زده برای خودم.
وقتشه یکم خودم باشم یا بهتر بگم ، خودمون باشیم!
خدای متعال سر رو آفرید برای اینکه روی گردن قرار بگیره نه اینکه .
انقدر تو زندگی هم دخالت نکنیم ( گرچه همین حرفم یعنی دخالت کردن )
- ساحر اعظم خطاب به دکتر استرنج : گاهی یک نفر باید قربانی بشه برای رسیدن به هدفی والاتر!
پ.ن : دوستای عزیزم ، چه واقعی و چه مجازی!
هرطور که در توانم باشه هواتون رو دارم و نگرانتونم.
علیرضا | سپهر
درباره این سایت